حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

فسقلی

هفده ماهگیت مبارک

فردا خواهد آمد.... بی صدا و نرم؛مثل امروز..... فردا هنوز هم برای من بوی امید می دهد،زیرا که تو هستی تمام امید من .....   واییی خدا روز به روز داری بزرگتر میشی و بامزه تر منم بیشتر از وجودت لذت می برم خوب اگه بخوام از شیرین کاریات بگم انقدر زیاده که نمی دونم چی و بگم اول از دایره لغاتت بگم: الو:الو                  پتو :پتو البته به چادرم می گی پتو              ابس:اسب             گوس:گوش  ...
23 دی 1392

دردل های مامان

علم بهتر است یا ثروت؟! دیشب در منزل یکی از اقوام مهمان بودیم و بد نبود جایتان خالی ....اما در تمام مدت حس سنگینی داشتم ....شاید سنگینی نگاه شاید خود برتر بینی شاید و شاید و شاید برای من که همیشه از موفقیت های خودم لذت بردم سخت بود شاید ابلهانه..خدا می داند!   نمی دانم اما در راه بازگشت به سمت خانه تمام مدت حتی کوچکترین حرفی برای گفتن نداشتم .مانده بودم در برخورد آدمهای امروزی .اینکه واقعا چه چیزی باعث اینگونه برخورد می شود ؟خودبرتر بینی تا چه حد برای چه! ایا واقعا پول،تحصیلات ،.... برتری می اورد یا طرز رفتارو افکار برتری می اورد؟! یاد موضوع تکراری انشای دوران مدرسه افتادم &...
7 دی 1392

روزت مبارک دختر مامان

با یکی از دوستان داریم پیامکی احوال‎پرسی می‎کنیم. حال حلما را می‎پرسد؛ خوب است. می‎خواهم بنویسم که چه کار جدیدی یاد گرفته. می نویسم «یاد گرفته بایسته» بعد فکر می‎کنم خب ایستادن را قبلا هم بلد بود. اضافه می‎کنم «تنهایی.» باز می‎بینم خب قبلا هم تنهایی می‎ایستاد، اما با کمک میز و مبل. حالا بدون این که دستش را به چیزی بگیرد می‎ایستد. می‎نویسم « یاد گرفته بایسته. تنهایی. روی پای خودش.» بعد خیره می‎مانم به پیامکی که دارد فرستاده می‎شود. توی ذهنم تکرار می‎کنم «روی پای خودش... تنهایی...!» و فکر می‎کنم «چه زود دست&...
7 دی 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فسقلی می باشد